فسقل گلی خاله، سلاااااااااااااام
جمعه، 14 اسفند 1394، روزی بود کهههههههههههههه مادربزرگت به شدت مشکوک می زد.
مامان گلت، مادربزرگو از وجود تو باخبر کرده و قصد غافلگیر کردن خاله ها و بابابزرگتو داشتن، اما ما زرنگ تر از این حرفاییم واز همه چی باخبر شدیم. قیافمون دیدن داشت. از ذوق جیغ می زدیم و کلی اشک ریختیم.
اینجا رو برای ثبت خاطرات شیرینمون ساختم و دوست دارم یه روزی با خوندن این نوشته ها یه خنده ی شیرین و کش داااااااااااااار تو صورتت دیده بشه.
آقا دلم بچه خواست
فسقلی یه جماعتی منتظرتن سالم به دنیا بیا
دامادیش رو ببینیم
ایشالاااااااااااااااااااااااااااااااااا
قربون فسقلی و خله ماهی گلش:)
فدای تو مهربون


وای الهییییییییییی^- ^
خوشبحال اون فسقلی شیرین که همچین خاله ای داره
وای خدا چقدر خوبه اینجا. ماهی هیچوقت اینجا رو پاک نکن. قول بده تا وقتی نی نی بتونه اینجا رو بخونه نگهش داری. خیلی هیجان انگیز میشهههه
عزیزمییییییییییییییییییی
نه هیچ وقت اینجارو پاک نمی کنم و قول میدم به نوشتن ادامه بدم تا فسقل با خوندنشون خوشحال بشه
ایشالا که صحیح و سالم به دنیا بیاد و بپر تو بغل این خاله ماهیه مهربونش
فدای تو میترای گل و مهربون خودم بشم من
فسقل جون
این خاله ماهیت خیلی ماهههههه
بسی ذوق نمودم سمیرا