-
معجزه ای شیرین :)
چهارشنبه 28 مهر 1395 18:24
یکی از بهترین حس ها، زمانی میاد سراغت که بعد از بوسیدن پیشانی خواهرت، فقط و فقط به معجزه ای که مدت هاست منتظرش بودی، نگاه کنی و نگاه کنی و نگاه کنی. آقا آوش، صبح ساعت 10:30 به دنیا اومد. فسقل هنوز حموم نرفته و یه کوچولو کثیفه. همشم شیر می خواد.
-
:)))))))
سهشنبه 27 مهر 1395 02:20
فسقلی خاله، طاقت نیاوردی و داری زودتر از کیسه آب کوچولو و تاریکت، بیرون میای. فشار مامانی بالا رفته الآن بیمارستانه. مامان شین شین و بابایی پیش تو و مامانی هستن. من و خاله ریحون هم دلمون پیش شماست. باورم نمیشه داری میای عزییییییییییییییییییییییزممممممممم خدایا مراقبشون باش
-
:)
سهشنبه 23 شهریور 1395 23:26
خووووووووووووب می پری اینور اونورااااااا امروز مامان و بابایی رفتن سونوگرافی دو کیلو و چهارصدی فرشته کوچولوی من که هنوز اسم نداری فکر کنم قراره آوش صدات بزنیم ولی هنوز مشخص نیست. مامانت از الآن به فکر اینه که یه خواهر برات بیاره و اسمشو بذاره آوا خاله ماهی خیلیییییییییی دوستت داره فرشته ی نازنین
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 شهریور 1395 10:27
دیروز اولین سیلی رو از پسرخاله ی مامانت، " رهام کوچولو" خوردی فکر کنم دردت گرفت و تو شکم مامانت فوری تکون خوردی فدای تکون خوردنات بشه خاله ماهیت
-
به دنبال اسمی برای فسقل
چهارشنبه 3 شهریور 1395 22:54
این روزایی که به اومدنت نزدیک می شیم، دل تو دلم نیست. خووووووووب تو شکم خواهرم، ورجه وورجه می کنیااااا. از دیشبم که هی بهش کله می زنی فسقل خان. امروز گفت که قشنگگگگگگگ سرتو حس می کنه. تکون خوردناتو، دستاتو، پاهاتو. خیلی حرصم گرفته از دست مامان بابات. آخه هنوز اسمی برات انتخاب نکردن و ما مجبوریم فسقل صدات بزنیم. بابات...
-
به دنبال اسم، برای فسقل خان :)
یکشنبه 27 تیر 1395 17:37
درود : )) مامانی بدجوری خوابالو شده هااااااا چقدرم خربزه دوست داره ولی هی میزنه زیر قولش و شیر نمی خوره. فسقل گلی من، بعد از کلییییییییییی گشتن، موفق به پیدا کردن یه خونه ی نقلی شدین که از خونه ی ما دور نیست. پیاده، بیست دقیقه هم کمتر راهه. قراره امروز وقتی مامان شین شین از اداره اومد بریم برای تمیزکاری خونه. بابایی...
-
:))
چهارشنبه 16 تیر 1395 01:05
آی جیگر خاله، امروز مامان شین شین زنگ زد و گوشی رو چسبوند به دستگاهی که صدای قلبتو پخش می کرد. وای که چقده ذوق کرد خاله ماهیت.
-
کوچولوی دوست داشتنی من
جمعه 11 تیر 1395 22:21
خیلی خیلی خیلیییییییییی دلم می خواد زودتر نه ماه تموم بشه و با لگدهای خیلی محکمی که به شکم آبجی بنده می زنی، ما رو راهی بیمارستان کنی. این روزا با دیدن پسربچه های کوچولوی شیطون، بسی ذوق می کنم. چشمامو می بندم و تو رو تجسم می کنم. بابای مهربونت برای آخرین بار رفت دزفول ولی مامانت پیش ماست و از هردوتون مراقبت می کنیم....
-
مامان شین شین می نویسد:))
سهشنبه 1 تیر 1395 21:56
مغز بادومی سلام! الان تو یه پسر کوچولو (جنین کوچولو)ی پنج ماه و بیست و پنج روزه هستی. یکی می گه اندازه ی یه سیب زمینی هستی، یکی دیگه می گه اندازه ی یه گلابی هستی. اما من فکر می کنم تو یه انبه ی آبدار و خوشمزه ای. امیدوارم وقتی به دنیا اومدی از انبه خوشت بیاد. مامانت که دوست نداره. وقتی خبر اومدنت به این دنیا رو از...
-
درود بر فسقل گلی
سهشنبه 1 تیر 1395 13:37
فسقل گلی خاله، سلاااااااااااااام جمعه، 14 اسفند 1394، روزی بود کهههههههههههههه مادربزرگت به شدت مشکوک می زد. مامان گلت، مادربزرگو از وجود تو باخبر کرده و قصد غافلگیر کردن خاله ها و بابابزرگتو داشتن، اما ما زرنگ تر از این حرفاییم واز همه چی باخبر شدیم. قیافمون دیدن داشت. از ذوق جیغ می زدیم و کلی اشک ریختیم. اینجا رو...